چراهمه حرفهایم را در سکوت جاري میسازم
و تو ای عشق
تو مخاطب اين روزهاي من
میدانی که چرا من درتبلور اشکهایم خیره می شوم.
چرا خود را در بطن تاریکی پنهان میکنم.
چراهمه حرفهایم را در سکوت جاري میسازم.
تو میدانی که چرا هماره بر راههای سفید برفی قدم بر میدارم.
و تو میدانی که من
همه چیزم را
در تبلور آشنای نگاهت دادم
تا اندکی در میان اینهمه سیاهی به پرواز پرندگانی که در آسمان جانت جشن میگیرند
بنگرم.
من همه را تنها به خاطر آرامش چشمان تو میخواهم.
طاقت دیدن داغ اشک را در چشمانت ندارم.
طاقت شنیدن ناله هایت را در شبهای تار.
طاقت دردهايت را ندارم.
مرا ببخش که چنین خالی برایت ماندم.
خالی از همه آنچه بدان نيازمندي..
تنها خودیم که در مقابل دریای عمیق وجود تو نیازمند پر شدن است.
پس مرا دریاب
تا چوساحلی
به دریای وجودت بوسه زنم.
ای عشق من .